همایش شیر خوارگان
پسر کوچولوی قشنگم سلام به روی ماهت
گلم شما دوروز دیگه وارد ١٢ ماهگی میشی الهی من فدات شم
این روزا بسی شیطون شدی وهرچی از شیطنتات بگم کم گفتم الان هم شما خواب تشریف دارین که تونستم سری به وبلاگت بزنم
ازوقتی راه رفتنو بلد شدی دیگه چار دست وپا نمیری وبه کل فراموش کردی....دیروز برای اولین بار بردمت حیاط خونه واینقدر ذوق کرده بودی که خودت می تونستی راه بری...خیلی جالب بود تا مورچه میدیدی مینشستی ومیخواستی برشون داری
تو خونه هم که مدام کارای خطرناک میکنی تا من میرم اشپزخونه شمام پشت سرم میای وهمه چیو بهم میریزی کابینتا رو باز میکنی در فر رو باز میکنی وخلاصه مجبور میشم کمتر برم اشپزخونه
تا بابایی از بیرون میاد میدوی طرفش وبابایی تا بغلت میکنه بامن بای بای میکنیالهی مامان فدات شه اصلاً هم پیشم نمیای مگر لباس بیرونو بپوشم یا چادر سر کنم
موقع نماز خوندن هم تا چادر سر میکنم میای اویزونم میشی وچجوری باید حواستو پرت کنم که بتونم نماز بخونم
با تنها چیزی که فوق العاده سرگرم میشی برنامه بیبی انیشتینه که رو فلشت ریختم ودر مواقع ضروری به دادم میرسه
راستی اینروزا چند باری بردمت مهدیه مراسم عزاداری امام حسین(ع) واونجا چه شیطنت هایی که نمیکنی
جمعه هم مراسم شیرخوارگان رفتیم.مراسم خوبی بود پارسال اینموقع ارزو داشتم یه روزی با شما گل پسرم بریم مراسم وما هم بسهم خودمون تو عزاداری امام حسین(ع)شرکت کنیم.خدارو شکر
بسی شلوغ بود وشما بیقراری میکردی ونمیذاشتی عکس وفیلم بگیرم ...بالاخره تونستم یه دونه عکس عجله ای ازتون بگیرم
رفتیم خونه اقاجونت وبا امین علی ومحمد طاها عکس گرفتی
قربونت بشم الهی بانمک