این روزهای گل پسرمون
سلامی گرم گرم گرم تو یه روز سرد سرد سرد زمستونی به نفس طلای خودم
مامانی تنبل بعد مدتها اومده وبلاگتو اپ کنه البته اینو بگماااااا شما اصلاٌ وقت ازادی برام نذاشتی ومهمتر از همه اینکه نمیزاری دست به لپ تاب بزنیم!!!!
نا ناز مامان ،انقدر دوسداشتنی وخوردنی شدی که نگووووو .....مـــــــــــــاشــــــــاء اللــــــــــــــــــــــه
کلماتی که بلدی بگی: بپو ینی برف......چششش ینی چشم ....پا......وای وای وای....مامان وبابا ودایی وغیره وذلکی که الان یادم نیس.وکلی حرف میزنی که معنیشو نمیدونیم ولی خیلی بامزه حرف میزنی انگاری حرفات با مفهومن.
عزیزکم قشنگ بلدی چشم ودستو پا وزبون ومو واینا رو نشون بدی فقد وقتی میگم امیررضا چشمت کو....چشممو درمیاری درواقع انگشتت رو میکنی تو چشم مننننننن
وصدای پیشی ، هاپو ،گنجشک رو در میاری...
بازی کلاغ پر رو خیلی بامزه انجام میدی وتا میگیم امیررضا پر ...فوری دس میزنی ...که مابگیم امیررضا که پر نداره خودش خبر ندارهقلبون ذوقت بشم عزییییییییییییییزم
وکارای فوق بامزه ای که انجام میدی ومامان بابا بوسه بارونت میکننرو اگه یادم بیاد وبنویسم خیلی عالی میشه:
ینی ما هر کاری بکنیم تقلید میکنی هر کاری!!!! اونروز تو هم خلال دندون برداشته بودی ودندوناتو تمیز میکردی....فداتشم من
پریروز بابایی خوابیده بود بعد صدام زد که بیا وببین پسرمون چیکار میکنه ...نگو یه تیکه ماکارونی پیداکرده بودی فک کردی خلاله رفتی داری دندونای بابایی رو تمیز میکنی اونم درحین خواب...
یه بارم داشتی صدای خروپف بابارو در میوردی
شیطون بلا اقاجون اومده بود سراغمون که بریم خونشون ،من وشما توحیاط منتظرشون...بعد دیدم یه تیکه اجر برداشتی گفتم امیررضا بندازش فک کردم گوش دادی اخه اصولاً هر وقت میخاییم یه چیزی رو ازتون بگیریم باید بگیم بندازش تا اینکه پرتاب کنی و ما موفق بشمازت بگیریمش .....خلاصه سوار ماشین که شدیم دید خیلی ساکتی لپتم بادکرده .....اخ اخ اخ .....بله دیدم اقا پسرم اجره رو داره میخورهکه فوری ازت گرفتم بخیر گذشتاااااا
بسکه دائماً درحال پوشیدن دمپایی مامانی،برات دمپایی خریدم اما خیررر انگار دوس داری پا تو دمپایی بزرگترا بزاری
الهی من فدای پسرک مهربون وبی ازارم بشم..طاها خیلی اذیتت میکنه وچپ وراست میزندت یا هلت میده اما تو اصلا بلد نیستی دفاع کنی وخنده دارتر اینکه وقتی اون میزنه تو هم خودتو میزنی
ومن باید یا دفاع شخصی یادت بدم یا اینجا بنویسم که بزرگ شدی تلافی کنی
وقتی میگیم خدایا شکرت دستاتو مثل قنوت بالا میبری فدای اون دستات عزیزم و من هرگز موفق نشدم این صحنه رو شکار کنم درواقع عکس گرفتن وفیلم گرفتن از شما تعطیل شده اخه نمیزاری کههههه!!!
خاله جون بت میگفت نماز بخون دیدیم داری سجده میکنی
موقع اشپزی خیلی اذیت میکنی علاقه ی خاصی به نظارت حین پخت غذا داری واصرار میکنی که بغلت کنم وببینی چه اتفاقاتی داره تو قابلمه میفته...یه مدت که در پایینی فر رو باز میکردی وبالا میرفتی تا خودت ناظرباشی ولی ما کلاً فر رو پلمپ کردیم
موقع که خرابکاری میکنی مثلاً غذارو بریزی میگی وای وای وای ...ودیگه اینکه خیلی نچ نچ میکنی
حتماً موقع غذا خوردن باید تو دوتا دستت قاشق باشه و خدا میدونه ما به چه سختی غذا میخوریم ینی همه چی رو میریزیاااا شیطون بلای مادررررر
یه عالمه قایم باشک بازی میکنیم وخیییلی دوس داری. وقتی پیدام میکنی بسرعت باد فرار میکنی وخودتو میندازی بغل بابایی.
عاشششششق بادکنکی.
امیررضا جونم باورت نمیشه بینهایت دوسد داریم ولحظه به لحظه این عشق وعلاقمون بیشتر میشه
واقعاً قابل وصف نیست....قربونت برم خدا جووووووووون یه فرشته ی ناز ومهربون بمون دادی وهمیشه
همیشه قدردان این هدیه ی ارزشمندیم.
عزیزم واقعاً نمیزاری عکس بگیریم وتا دوربین وگوشی رو میبینی بسرعت میدوی طرفمون ، نتیجه میگیریم کمتر عکس میزارم فعلاً
این سه تا عکس اولی در تاریخ(٢٣ دی ٩٢)گرفته شده .١٣ ماهگی نفسم
اینجا خیلی خسته ای وزیادی نق میزنی ...پای چشمتم که زخم شده الان یه ماهه ولی خوب نشده ....پشت زمینه ی عکس خونه ی در حال ساخت مونه
قربون اون قیافه مظلومت بشم منننن .....بابایی گذاشتت تو سبد که من بتونم به کارام برسم
این عکسام مال پست قبلیه ....تاریخ ٢٣ آذر ٩٢ وبرای اولین بار اینهمه برف وادم برفی ساخته شده بدست مامان وبابا رو دیدی....خونه اقا جونیمااااا