امــــــــیر رضـــــــــاامــــــــیر رضـــــــــا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

امیـــــررضـــــا جون ومحمد پارساجون

یه روز معمولی....وعالی

1393/8/5 17:42
379 بازدید
اشتراک گذاری

تو برام یه حس نابی.یه احساس برتر.با حضور تویه که هر روز، یه روز ناب وتازه وقشنگ پر از شور وشعور وشادی ونشاط رو تجربه می‌کنیم. 

خدای مهربونم امیدوارم بتونیم شکرانه ی این نعمتت رو بجا بیاریم.

این دنیای بچه ها،چه دنیای قشنگیه چقد رنگارنگ 

من هر روز بارها وبارها بچگی رو تجربه میکنم بیست ودو ماهه میشوم وهمبازی پسرکم.فقد برای اینکه به تو عزیزم خوش بگذره.

خوش بحالت پسرم..... 

بهههه چه دنیایی....

چه پسرک شیرین زبونی هزار ماشالا....

دارم نماز میخونم وبرای اینکه بیرون نری در رو قفل کردم.اویزونه دستگیره ی در شدی وسعی داری در رو باز کنی.همش میگی نمیشه ممیشه

بعد میگی صندلی کو؟.......وادامه میدی کجایی کجایی؟(خطاب به صندلی)نیشخند

خودت جواب خودت رو میدی:  اتاقه،میدوی سمت اتاقت وصندلی در دست برمیگردی سراغ ادامه ی پروژه ات.

افرین به تلاشت.آخرش میگی  قفله نمیشه.بازهم سعی میکنی واینبار میگی کمک کمک. 

مادر بفدای وجودت.

بازهم بکمک صندلی،عروسک هایت رو یکی یکی پایین می اوری وبه هر کدومشوت میگی عزیزم. 

تمام لامپ های خانه رو روشن میکنی بکمک همین صندلی وپنجه  پاهای کوچولوت

وهمه لامپها که روشن شد شوق در چشمانت موج میزند ومیپرسی مامان چند تاس؟

استقلالت خوشحالم میکند.دیگر خودت بزرگ شدی وکمتر از من کمک میخواهی.فرشته

دو سه روزی است مدام بالا میروی از بخاری از لباسشویی . روی سرویس ها.روی اپن.دراور.وبعد خودت میگی بپر بپر ومیپری.

نمیدونم چرا پاهاتو از بخاری آویزون میکنی ومیخونی زندگی زندگی....وادامه میدی زندگییی.

پسرم انقدر بزرگ شده ای که مغازه که میرویم بهانه میگیری.مامان پهک پهک میخوام.مامان شوکلات شکلات.ویا لواشک لواشک.

انقدر بامزه میگی که قند تو دلم اب میشه. ودلم میخواد تمام دنیا رو بپات بریزم.

ماشالا هزار ماشالاتو  حرف زدنت هر روز پیشرفت حاصل میشه. وهر روز قادر تر از دیروز.

بازهم دلمان ضعف میرود وقتی واژه های جدید وجملات جدیدت را میشنویم.

امروز داشتی میگفتی خسته شدم!!!!ای بفدای خستگیت مادر.

محبتامیررضا.... جواب میدی بله جون.(جانت سلامت)قلببازهم این بوسه های ماست که روی گونه هایت پیاده میشود تریلی تریلی.

امیررضا وقت خواب است. بعد از تلاش بسیار خودم خوابم میبرد وصدایی مرا به خود اورد دویدم سمت اشپزخونه رفتی رو سینک واز قضا پودر لباسشویی رو ریختی رو سینک وکف آشپزخونه و داری با اسکاج همه جا رو میشوری.کارمان درامد.خنثی

ای خدااااا.

همه ی خرابکاری هایت رو جمع وجور کرده ولباسهایت رو عوض میکنم مشغول جارو زدن وشستن میشوم که باز رفته ای وکلبه رو خراب وبا چوبهایش افتادی بجان کلید وپریز وهر جا که قدت نمیرسد

امیررضااااااا.پا میگذاری به فرار.

قهر کردنهایت منو کشته....دستهایت رو روی چشمان نازنیت گذاشته ومیروی گوشه ای مینشینی یا میخوابی. پشت بمن.

عوضش تا اخم میکنم میای بغلم میگیری  میگی عزیزم عزیزم ومیبوسیم ده بارر بلکه بیشتر.

من بگردم دورت.ای احساس برتر.

باز من دریک چرت بسر میبرم وصدای مامان مامان گفتنت بیدارم می کند. هراسان بسمت اتاقت میدوم.شما رفتی رو بخاری ومیگی داغه داغه.(بالا وپایین میپریدی رو بخاری اخه یذره گرم  بود)

لبخندابلهناراحت

حساسی خیلی. یه کوچولو انگشتت زخم شده مدام تقاضای چسب میکنی ومن با نوار چسبی کارت را راه می اندازم.بعداز چن دقیقه میای میگی مامان دوباره چسب میخوام.

وقتی دنبال چیزی میگردی...... وبعد با شور وشادی دادمیزنی پیدا شد.بازهم دلم ضعف میرود برایت.

علاقه ات به برنامه ی خندوانه:اینا رو پشت سر هم میگی:

اول میگی تیتراژ.... ومامیگیم بنام....میگی بنام خدا.بوم بوم دو ه دوه.وبعد میگیم شبکه....شما میگی شبکه  نسین(نسیم) ما میگیم شبکه نشاط و شما میگی سرگرمین(سرگرمی) .ودر ادامه میگی اینجا خندوانه اس.در پایان هم میگی دستا بالا(دست راست بالا).... شاد باشیدنیشخند

اخر شب که میخواهی بخوابی سراغ همه رو از من میگیری. وصبح ها که بیدار میشی نیز هم.

امین علی کو.ماهان کجاست.داداشی کو.طاها کو.ریحانه کجاس.دایی کو.خاله جون که عاشقشی. ددا جون.اقاجون موتور اقاجون عمو قدرت وهمه وهمه......خصوصا افراد ذکر شده مدام تو لیست احوالپرسی شما جای دارن.

بالاخره خوابت میبرد.ومن تمام اتفاقات روز رو مرور میکنم.خنده ام میگیرد باتمام خستگی ام عاشق این روزها وشبهایم که با تو سپری می شود.

حضور تو زندگیمان را نشاط بخشیده.

خدای مهربون ه بچه ها، تمام روزای این گلهای باغ زندگی پر باشه از شادی وشور.همیشه خنده باشه رو لبشون. حفظشون کن  برا پدر مادرای  عاشقشون.

چطوره یکم عکس ببینیم....

عاشق شطرنجی .تا بابایی رو میبینی سراغ شطنج رو میگیری. راستی دیروز به بابایی میگفتی بابا پیکور کجاستخنده

 

چیدن خرمالوهای باغچه ی خودمونجشن.....بفرمایید خرمالووووزبان

اینم استاد امیررضا .همراه مامان رفتی دانشگاه . در حال تدریسبوس

امیررضا در فروشگاه....وهمچنان درحال خوردن بقول خودش  پهک وشکلات

اینم نمونه شیطنت های پسری گلم.

                                       پاینده باشیدمحبت

پسندها (1)

نظرات (0)