امــــــــیر رضـــــــــاامــــــــیر رضـــــــــا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

امیـــــررضـــــا جون ومحمد پارساجون

یاد آوری روزهای قشنگ باتو

1392/4/22 18:30
367 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم سلام ....امروز اومدم بنویسم مختصری از روزهایی که گذشته........آخه میدونی برا وبلاگت دیرشروع

 کردم به  همین خاطر یه کوچولو مرور میکنم به روزای قبلیخجالت البته اینو بگم که دفتر خاطراتم پره از خاطرهاس از وقتی که اومدی تو دل مامانی تابه امروز

حالا از کجا شروع کنم.....بزار از همین روزای اخیر بگم

چند روزه که حسابی سرما خوردی و از این بابت "من "وبابایی کلی اذیت شدیم ....اخه خیلی بدبود حال وحوصله نداشتی.....خداروشکر الان خیییییلی بهتری

ده روز بود فقد سرفه میکردی وددا جون میگفت الرژی فصلیه ومنم نبردمت دکتر.....٤روز پیش سرفه هات بیشتر شد وبی حوصله شدی وخیییلی هم کم اشتهاگریهشبا اصلا نمی خوابیدی بردم دکتر گفت عفونت داری سری اول داروها که بهت نساخت ....تهوع داشتی چجورممممممم...یه شبم تب کردی

منکه سه شب نخوابیدم خمیازهشبا همش بیقراری میکنی.....

خلاصه خیلی بده وهیچی به سختی مریضی بچه نیس !!!!

خلاصه الان داری دارو میخوری وکمی اشتهات برگشته....بازی میکنی وماخوشحالیمممم...امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشی عزیزززززم

دیگه از کارات بگم که هرروز دوسداشتنی تر میشی ومن وبابایی عاشق شما

تمام وقت من وبابایی باشما میگذره وخدارو از این بابت شاکریم

جدیدا طرف اسباب بازیهات نمیری واصلن دوسشون نداری بااینکه بازبرات چیزای جدید میخریم اما شما دوس نداری....وعاشق لپ تاب وگوش موبایل وسیم وشارژرو خلاصه چیزای خطرناک شدی

وبسرعت خودتو میرسونی به چیزی که بخوای...دیگه عاشق قاشق چنگال وقابلمه وظرف واب بازی

وقتایی که دست وصورتتو می شورم همش با اب بازی میکنی وجیغ وداد وخوشحالیهورا

چهار دست وپا نمیری اما رو شکم خودتو میکشی وسریع میری جلو.....راستی عکس اخیر شماو ریحانه وطاهارومیزارم

ریحانه چاردست وپا میره ومیشینه ....طاهام مثل شما فقد چاردست وپا میره

والبته شما گاها میشینی فقد برا چند دقیقه ونه بیشتر .....دوسد دارم نفس مامان...قربون قدت برم کوچولوی من

راستی این عکس ٥ نفرتونم بزارم بعدن باهم بخندین......یکی از یکی گمریال ترخوشمزهوالبت پسرم گمریال ترین

 به ترتیب از راست به چپ: امیررضاجون-فاطمه جون - محمدطاها جون -محمد حسین وریحانه جون

عکس بالامال یه ماه پیشه خونه اقا جونت...

اینم شما وطاها کوچولو .....فک کنم مال قبل عید نوروزه ....قیافت خیلی بانمکه مامان فداتشه عسسسسیییسمم...

امیدوارم هم بازیهاودوستای خوبی برا هم باشین

گلم خیلی دوس داری بالا پایین بپری وتامیگیم یاعلی میخندی وبا کمک پا میشی وبالا پایین میپری......

جونم برات بگه که جدیدا همش ماما بابا میگی واواز میخونی گرچه میشه گفت تقریبا کمتر سروصدا میکنی

روئروئک رو خیلی دوس داری و وقتی میزارمت توروئروئک بشدت ضربه میزنی به موزیکالش و گاهن هم اواز میخونی

 عکس اولی مال اولین باره که گذاشتمت تو روئروئک تعجببا تعجب نیگا میکردی وعکس بعدی هم مال چند روز پیشهقلب

وعاشق کتاب خوندنتم ....فک کنم فردا امتحان دارینیشخند

بریم سراغ یه خاطره وچند تا عکس خوشکل:

یه روز من وشما وبابایی رفتیم سی وسه پل....تازه بعد چند ماه زاینده رود دوباره زنده و پر آب شده بود وعصر یه روز بهاری بود وهوا کمی سرد...ولی خیییلی خوش گذشت کمی عکس گرفتیم ونا هار خوردیم واومدیم  دروازه شیراز نوبت دکی واز اونجا خوشحال وشادمان اومدیم خونه

قلبون پسل گلم که بیرون که میریم اصلا اذیت نمیکنه وکلی هم  ذوق میکنه

ومن وبابایی عاششششششششششق این عکستیم

دیگه از کجا بگم .....سوالسوال

اهان سیزده بدر که رفتیم طرفای شهرکرد ...پل زمان خان والبته چون خیلی دیر راه افتادیم واونجام خیییییلی شلوغ بود نشد جای خاصی بریم ویه عکس میزارم که اونروز وخاطره هاش هم از یادمون نره

تو این عکس دست اجی فاطمه ای وبه سبک قدیما(زمان  بچگی های خودمون) ازت عکس گرفتم

اجی فاطمه خیلی دوسد داره هاقلب

دیگه از پول دوستیت بگم وقتی سه ماهه بودی ......تازگیا یاد گرفته بودی چیزی دستت بگیری و همه بهت عیدی میدادن

 

چندین بار رفتیم گردش با آقا جون اینا وخاله جونی ها.....

اینم یه روز بهاری که  هوا سرد بود وبغل داداش امین جونی

مامان الهی قربون اون صورت ماهت بشه

همین الان داری به موسیقی هایی که رو فلشت ریختم گوش میدی وکلی دوس داری ولذت میبری خصوصن دو تاآهنگو خیلی دوس داری وهمیشه ذوق میکنی سر تو تکون میدی ومثلا داری نی نای میکنی

عاشق زنبور تو دی ودی های دانشمند کوچولویی وقیافت دیدنی میشه موقعی که زنبوره میادفرشته

الان میخام برات سوپ درست کنم ...اوایل که  یه ماه ویه هفته پیش بود وشروع به غذاخوردن کردی خیلی غذا خوردنو دوس داشتی ومن از این بابت خیلی خوشحال بودم....ولی متأسفانه جدیدا اصلا دوس نداری غذا بخوریدل شکسته....اوایل تا میومدم لقمه بعدی رو بدم میزدی زیر گریه که باز میخوای

اینم یه عکس از وروجک مامان موقع گشنگی

میبینی مامان داری میگی زود باش بده غذاروتشویق.....قیافشو.....بخورمت خوشمزه ی مامان

قربون اخمت برم که اخمم که میکنی خواستنی وخوردنی تر میشی

پسرک عزیزم من وبابایی با داشتنت خیلی خوشبختیم.....ممنون که هستی ....هستی مامان

پسرم مثل مامان وباباش زیاد میره نتخنده

این عکس دیگه مال خیلی وقت پیشه از موهات معلومه ....کوچولوی مامان دوس داری از همه جا سر در بیاری

.................

مهمونی عقیقه که برات گرفتیم ومهمونای کوچولو

تازه تعدادیشون توعکس نیستن.....ههههه ......زهرای عموحجت -فاطمه عمو بهروز-فاطمه یا فائزه نمیدونم یکی از دوقلوهای دایی عباس-محمد امین -مهسا -زهرا -امین علی

اینم یکی از عکسای  خوشکل مامان وخوشکل خاله که اخیرا گرفتم

قربون هردوتاتون

ویه عکسم با مهسا جون دایی

...مهسا تمام عروسکاشو برا تو اورده ماچ

واینم عسل مامانی تو بغل زهرای عمه مهناز....زهرا دخمل دوسداشتنی ومهربونیه

خلاصه ی مطب این بود که نوشتم

وووای گل پسری چقدر امروز اذیت کردی حالاکه ساعت ٥ عصره به زززززززززوووووووووررررررررررخوابوندمت باچه مکافاتی اینجوریشو دیگه ندیده بودمآخانچنان گریه کردی که نگو.....نمیدونم چراااااناراحت

کاش این دندونتم در بیاد دیگه راحت شیم همش میگم از دندونته .....اما خبری نیست که نیست

بابایی هم که صب تا حالا سرکاره.....خودمونیما بابایی برا خودش سرگرمه هامژه

دیگه ایشالا هروقت شد وبلاگتو آپ میکنم که نخوام یه دفه ای بنویسم اوه

ودر اخر میخوام بگم که با تمام خستگیها وبیخوابی هام عاشقانه دوستت دارم وبه عشق تو زنده ام

بودن تو درکنار ماقشنگترین لحظات رو برامون میاره ودعامیکنم همیشه سرزنده وسلامت وشاداب باشی

ای دوسداشتنی ترین موجود زمینی"

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سایدا
22 تیر 92 10:42
سلام امیدوارم سالهای سال زده باشه . لطف کن سن روزشمارشو درست کن تعجب کردم بچه 7 ماهه دوچرخه سواری می کرد به وبلاگ دختر کوچولوی من هم سربزن مرسی. سنش درسته عزیزم