امــــــــیر رضـــــــــاامــــــــیر رضـــــــــا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

امیـــــررضـــــا جون ومحمد پارساجون

تولد جگر گوشه ی ما

1392/4/23 9:53
244 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام

میخوام از یه روز قشنگ بنویسم یه روز بیاد موندنی پنج شنبه 23 آذر ماه.....صب که بابایی میخواست بره سرکار من خیییلی نگران بودم از اینکه پسرم حرکتاش کمتر شده ولی بابایی منو دلداری دادورفت...عصری که اومد بهش گفتم یه سر بریم بیمارستان وبرای بار سوم با خاله جون که سه ماه اخر رو خونمون بود وکمک مامانی میکرد رفتیم بیمارستان منتظری ......اونجا خیییییلی نگرانم کردن وگفتن فوری بایست عمل شم

با وجود اینکه قرار بود بریم اصفهان وکیلینیک خانواده اما از ترس اینکه مبادا دیر بشه همونجا بستریم کردن...حدود ساعت 8 ونیم شب رفتم اتاق عمل وخانوم دکتر لشنی مهربون پسر کوچولوی ماهمو به دنیا اورد حدود ساعت 9 شب و9 ونیم اومدم بخشلبخند

خدایا صد هزار مرتبه شکرررررررر....پسر کوچولوی من صحیح وسالم به دنیا اومدهوراهورا

وچقد لحظه قشنگی بود وقتی ماه پسرو دیدم ومدام از ددا جونش میپرسیدم سالمه !سالمه!

یه پسر کوچولوی ریزه میزه وتر وتمیز....عزیز دلم از همون لحظه به دل همه نشستی وهمه میگفتن ماشالا این دیگه خیلی خواستنی ودوسداشتنیهماچ

اخر شب خاله اعظم وداداش امین اومدن دیدنت خاله پیشمون موندوددا رفت که واسه صب شله زرد بپزن ...مراسم روضه داشتن اخه ماه محرم بود

صب ددا جون وخاله هم از سپل اومدن ....راستی ریحانه دخمل عمه ات اون روز 18 روزش بودواومد بیمارستان دیدنت بعلاوه یکم هم مهمون ریحانه بودی واز شیر مامانش خوردی لبخندتا مامانی سر حال بیاد

واما بماند که بعد عمل تاچند روز چقدر درد کشیدم

خلاصه روز شنبه مرخص شدم ورفتیم خونه دداجون وخاله جون چند روزی موندن خونمون ....دستشون درد نکنهماچ

"راستی  اینو یادم رفت بگم که پسرکم با وزن 3و100وقد 50 بدنیا اومد"

زندگی دونفره ی ما با اومدن پسر گلم امیررضا شیرین تر شد وخدا رو بخاطر این هدیه ناب  شاکریم

من از شدت ذوق 4 شب خوابم نبرد از اینکه امیررضا کنارمونه خییلی خوشحال بویممممم

بعد ده روز دل درد های پسرک شروع شد وشدت پیدارکرد عزیز دلم اگه بدونی چقدر برام سخت بود که میدیدم اونقدر گریه میکنی و به خودت میپیچی...من وبابایی وددا جون حسابی اذیت شدیم

دکی هم که گفت کولیک شیر خواران تا سه ماه ادامه داره .....ومن همش نگرانت بودم

باز هم خداروشکرکه تا 12 روز بیشتر طول نکشید وخوشبختانه شما خوب خوب شدی

واز اون به بعد تا خود سه ماهگی بی دلیل گریه میکردی وهمچنان اذیت ......

32 روزگی پسر گلم رو پیش دکتر خردمند ختنه کردیم وده روز بعدش مهمونی عقیقه گرفتیم فک کنم حدود 80تا مهمون داشتیم وتمام طول شب رو امیررضا گریه کردآخ

خلاصه بگم امروز که اینا رو مینویسم6 ماه و24 روز از تولد امیررضا جون گذشته باتمام شیرینی ها وسختیها...وخدارو شاکریم که اون قضیه که حتی نمیخام در موردش بنویسم  ختم به خیر شد .

دعا میکنم برای همه ی کوچولو ها ودوستای پسرم که همیشه ی همیشه سالم وسلامت باشن وا

اینکه همه ی اونایی که نینی میخوان طعم شیرین مادر شدنو بچشن ...الهی امیـــــــــــن

واماچند تا عکس ازاولین های تولد جیگرمون

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)