امــــــــیر رضـــــــــاامــــــــیر رضـــــــــا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

امیـــــررضـــــا جون ومحمد پارساجون

روزهای پاییزی

1393/7/9 16:31
476 بازدید
اشتراک گذاری

       پاییز پنجره ای ست که از اتاق من به هوای تو باز میشود …

 

برگ های پاییزی

سرشار از شعور ِ درخت اند

و خاطرات ِ سه فصل را بر دوش می کشند

آرام قدم بگذار ….

بر چهره ی تکیده ی آن ها

این برگها حُرمت دارند..

درد ِ پاییز ،درد ِ ” دانستن ” است

سلام وصد سلام به گل پسری خودم . و همه ی دوستای خوبی که بهمون سر میزنن. امیدوارم حال واحوالتون خوبِ خوب باشه وروزهای پاییزیتون قشنگ وپر بار.

واما امیررضا جونم وکارهاش و حرفاش و شیطنت هاش:

خوپ از کجا بگم حالامتفکر ...بزار از فرهنگ لغاط غلطش که من عاشق این کلمه های غلط غولوطش هم هستم شروع کنم.

چاقو رومیگه تاقوووت یا گاها چاقوت . خداحافظ رو خدا سِس . خراب شد رو خابار شد . تلمبه رو میگه تُمُله . بشکن رو میگه بشنگ. شکست رو شتست .به حسین میگه اوشین . فروغون رو که فراووون میگه خُمبون . اسب رو میگهاست . رب گوجه فرنگی رو که خیلی دوست داره  ومیخوره میگه عُب . نقاشی رو نکاشی  .خرما رو خُمار.تولد رو هم تَلود.

در فریزر رو باز کردی میگی مامان، کوکو کجاست؟ عب کو ؟ ماهی موخوام( مواقعی که خودت رو لوس میکنی میخوام رو موخام میگی)

داشتم برات میگفتم امیررضا بیا برات سوپ درست کنم گفتی میترسم میترسم .ورفتی دم حموم ومیگی سوک میترسم ...بعدش فهمیدم منظورت ترس از سو سکه. به سوسک هم میگی سوک.

داشتم برات میگفتم که عصری میریم اصفهان  خونه عمو که(نینیشون تازه به دنیا اومده ثنا کوچولو 8 مهر بدنیا اومد خوش اومدآرام)  دویدی سمت در وگفتی اصفاااان اصفاااان .گفتم مامان حالا که نه! بزار بابایی بیاد بعد. ولی از شما اصرار که اصفااان اصفااان .واز اونجایی که دستت جدیدا به در میرسه فوری بازکردی وبنده متوجه شدم منظورت اسفنده.ینی اسفند دود کنم برات.

کاری که جزو علاقمندیهای شماست وروزی دوبار توسط خوتون وبکمک من انجام میشه.البته همیشه میگفتی مامان محمممممممد ومن میفهمیدم منظورت اسفند دود کردنه ومحممممد رو واسه این میگی که مثلا داری صلوات می فرستی.

 به خودکار و مداد وماژیک میگی نقاشی ...ازم می پرس مامان نقاشی کجاست وبعد یه خودکار پیدا کردی و میبینی نمینویسه میگی نیست!!!!!

نقاشی هم که میکشی میگی چش چش دهن  و میپرسی مامان دهن کجاست!!!

تقسیم کردنات منو کشته. خوراکی یا چای یا لیوان شیر رو بینمون تقسیم میکنی ومیگی :بابایی مامانی امی رضا.

الهی قربون امی رضا برم من.

به اتو واتوبوس جفتشون میگی اتوس.

خودت از اجاق گاز رفتی بالا ومیگی چمودی!!! به زبان مادری ینی بیا پایین.خخخ.

سوت زدنت دیدنیه.به تقلید از مامان یا بابا میخوای سوت بزنی اتگشتاتو میبری دهنت وجیغ میکش واینطوری صدای جیغت با سوتی که ما میزنیم مو نمیزنه.باهوش من .ینی تو کپسول استعدادیااااا.

میخوای یه چیزی رو بخوری میگی بو خورم وبعد که خوردی میگی : خوردم خوشمزس.

بلوز سفیدت رو که کوچیک شده از تو کشو لباس اوردی ومیگی مامان مشهد.منظورت اینه که لباسیه که تو عکس مشهد تنت بوده. 

شخصیتهای کارتونی مث بن تن وپاندا رو بلدی واز لباسات واسباب بازیهات پیداشون میکنی.

عاشق تماشای فیلمی گاها فیلم سینمایی رو انچنان با دقت گوش میدی که میشه سوالامونو اگه متوجه قسمتیش نشیم ازت بپرسیم .

درخواست شبکه نسیم وبرنامه خندوانه رو میدی .گاها پخش آهنگ رو.وآنچنان هماهنگ بالا پایین میپری ودوس داری که نگو.

بعضی کلمات رو هم نمیدونم کجا یاد گرفتی وغافلگیر میشم وقتی میشنوم.

مثلا درخواست لواشک میدی!!یا جا چسبی رو میاری میگی مامان چسب ببر. یا کیف رو میخوای ببندی میگی ببندیش کو؟ببندی واژه ی اختراعی خودته .در لیوان رو هم میگی ببندی لیوان.رنگ هار و بلدی ودنبال حلقه هوش نارنجیت میگردی.

از شکلها دایره وبیضی رو بلدی وتو کره هوش شکلی این دوتارو فقد انجام میدی.

هر وقت میفتی زمین دادمیزنی ممک ممک.ینی کمک کمک.

وهروقت چیز سنگین بلند میکنی درخواست ممک کردن میکنی.

تفاوت سنگین وسبک....تمیز وکثیف....بالا وپایین ....خاموش و روشن رو بلدی واین نشان بالندگی پسر گلمه.

واژه ی از اینوری بریم رو خیلی بکار می بری. وقتی با هم بیرون میریم شما تعیین میکنی از کدوم ور بریم .واونقدر دوس دارم وقتی میگی از اینوری...بوس

صَب کن رو هم زیاد میگی.

از صدای سوت کشیدن زودپز میدوی بغلم ومیگی میترسم. واقعا نمیدونم ترسات واقعیه یا نه...

در واقع خیلی وقتا که از چیزی میترسی کلمه ی میترسم رو بزبون میاری.

همیشه منو بغل میکنی ومیگی عزییییییزم. الهی من فدای مهربونیات.

فقد نمره انضباطت پایینه که اونم درست میشه ایشالا.در واقع میشه گفت نمرت صفره.کمد لباست رو مدام خالی میکنی سبد لباست وتمام اسباب بازیهات وتوپ هات وسط اتاقت پخشه.ینی تا جمع میکنم دوباره همون آش وهمون کاسه وبه یک چشم بهم زدنی همه چی بهم ریخته میشه.غمگین

 

حقیقتش خیلی خسته شدم چون یبار همه ی اینا رو نوشتم ودقیقا تو جمله ی آخرکچل همشون پریدن.خلاصه همت کردم ودوباره نوشتمشونخسته.

بریم سراغ عکسای خوشگل پسری.

جمعه گذشته یهویی هوس سامان وشهرکرد بسرمون زد وبا وجود اینکه شب رو از سردرد وسرماخوردگی شدید نخوابیده بودم ولی سه نفری رفتیم دنبال رودخونه.

اولش که حال مامان امیررضا خوب نبود ولی عصری موقع برگشتن مریضی کاملا از یادم رفت وسور ومور وگنده اومدیم خانه.

فقد یچیزی:

بسیاااار متاسف شدم وقتی با اونهمه زباله تو باغ مواجه شدیم.یعنی واقعا اونا که اینقدر بیرحمانه زباله هاشونو میریزن ومیرن...چجوری جوابگو خواهند بودم بنظرم این حق الناسه.حق سایرین که حق دارند از طبیعتشون لذت ببرن .اما مگه میشه!!!!میشه لذت برد وقتی دور وبرت پر زباله باشه؟

دلشکسته                                                                                                               دلشکسته

وچقد دوستمون قشنگ گفته که: برای زباله های تو دستانم را میدهم زمینم را نه.

..........................................................................................................................................

امیررضا بر فراز ویترینفرشتهو در عکس بعدی مثلا داره میخنده .بقول خودش محکم میخنده

اینجام غرق تماشایی ...تماشای تی وی

خودت اینا رو چیدی وبعدش نشستی کنارشون.بوس

پسرکم عروسک دوسته.نگاه کن چجوری  مو وکلاه عروسکتو کندی چشم وچال اون یکی رو در آوردی خلاصه هیچی رو سالم نمیزاری بمونه.

شکستن تفنگ و تلاش برای کشف چگونگی کارکردش وقتی سالم بودخندونک

اینجام به دیوارا که رحم نکردی رفتی سراغ سقف ونقاشی کشیدنت......شاکی

ای بابا نگاه با اون موهای جنگلی امیررضا نکنیدا.باباجونش وقت ندارن دستی به موهاش بکشن.خجالت

اوبیاااااا.خوت میگی مامان اوبیاااااا.ومیپرسی این چیه؟؟سوال...عزیزم تو که میدونی چرا اینهمه می پرسی

 لوبیاست بخور نوش جونت

مامان من باهیچکس شوخی ندارمااااااااا..................یه چایی قند پهلو بیار بوخوریمراضی

                                       بفرمااااا

                                   نوش جااااااان.

و اما بزار ببیننم چجوری میشه این دستمالا رو خارج کنم از اینجا...یکم مامانو حرص بدم بخندیم.

                                                   مامان: تعجب

                     ودر پایان بازدید از ساختمون در حال ساختمون.

 ................دوستان خسته نباشید .خدانگهدارتون..................

پاییزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ

اولین لحظه های پاییزت از نم نم باران خوشرنگ

و من آرزومند آرزوهایت . . .

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان زکریا
26 مهر 93 16:08
سلام چه عکسهای قشنگی بود کلی ذوق کردیمممممممممممممممممممم فقط شرمنده متن ابتدایی رو نتونستم بخونم چون خیلی فونتش ریزبود و منم که عینکی!!!!!!!! سلام مرسی از لطفتون