بیست ویک ماهگی
سلام برماه من.ناز پسرم.یکی یدونه ی دلم.
این
اول از همه تبریک مامانو بابت ورودت به بیست ودومین ماه قسنگ زندگیت پذیرا باش.
واما اندر احوالات پسر بیست ویک ماهه ی خوشگلم:
بزار از همین الان بگم که خوابی وچه خواب نازی.بعله!خوابی که من اینجام وگرنه تا می بینی به گوشیم مشغولم.گوشی رو ازم میگیری ومیگی شارژر کجااااااست؟آی قربون زبونت و سیاستت برم من
جان دلم بسی شیرین زبون شدی.ماشالا بجونت.قشنگ جمله ها رو میگی ومفهوما رو میرسونی.ومن وبابایی عاشق این زبونتیم وبا این تن صدات ولحن حرف زدنت دلبری میکنی.
یعنی لحظه ای دست ازسر من مادر برنمی داری وهمه جا وتو همه ی بازیات باید وباید منم باشم وگرنه نمیشه
هنوزم مدام می پرسی این چیه!!!این چیا!!!یا فلانی کجاست هم به مجموعه سوالات بی اندازه ی در طول روزت اضافه شده!!!
در طول روز چندین بار با شیطنت هات منو عصبانی میکنی واگه من یذره ناراحت بشم.فوری متوجه میشی وبغلم میکنی ومیبوسی.یعنی همیشه ی خدااا همین کارو میکنی.اون لحظه دلم میخواد درسته بخورمت.قربون اون دل مهربوووونت بشم من.
یکی از شعرهای مورد علاقت شعر لالایی ه که برات میخونم وامروز قشنگ همراهیم میکردی.واسه گفتن سنجاب لالا همیشه عجله داری.شعرهای تاتی کوچولو رو هم خیییلی دوست میداری.
خونه آقا جون که بودیم همش از پله ها بالا پایین میرفتی واز یک تا ده شمردنو درست وبی غلط بلد شدی.وهمیشه پله هارو میشمردی.اینجا که اومدیم دیگه دست وپا شکسته ویکی درمیون میشماری.واقعا باید بهت آفرین گفت.پسرک باهوشم.
صبحی ازم پرسیدی بابا کجااااست؟ بعد خودت میپرسی بانک؟گفتم بله.گفتی هندو میخوام.وخودتو لوس کردی که یعنی حتما هندونه میخوای. منم از بابایی خواستم بخره.بیدار که شدی حتما کلی ذوق میکنی عزیزکم.(ینی خییییلی بامزه سوال میپرسی ها)
یکم عکس از گل پسری:
مادر بفدای اون موهای فشنت که خودت درستشون کردی. (البت منم کمک کردما)
ببین چه شیطنتا که نداری
عکسها در طبیعت:
اینم عکس اسبی که خییییلی ازش میترسیدی خییییلی.ولی تو خونه همش به نیکی
ازش یاد میکنی وکلی دوسش داری.
عکس بعدی هم که جوجه های مورد علاقت بود که واقعاً دوسشون داشتی.ولی همش با چوب دنبالشون میکردی.
استاد امیررضا
مثل بابایی عاشق کارهای فنی هستی ومدام با پیچگوشتی دااری پیچ باز وبست میکنی.
امیدوارم مثل بابایی استاد همه ی فن ها بشی.تا من به وجود هردو تون افتخار کنم
اینجا رو .....چه خجالتیه مثلاً.....گفتم امیررضا بخند ازت عکس بگیرم، این شکلی میخندی
وراستی دوتا عکس آتلیه ات که یه ماه پیش انداختی.
شب جمعه تولد چهار سالگی امین علی جون بود. که کلی بشما وروجکا خوش گذشت .البته همش سر کادوها دعوا بود بینتون
وآخرش که امین علی یه لیوان بشما یادگاری داد.بعدش همیشه اون لیوان رو میاری میگی مامان پر کن زندایی
گفتم خدایا چرا هر وقت این لیوانو میبینی میگی زندایی.
بعله یادم اومد یکی از عمه زادگان که لیوانی مث شما داشت .بهم میگفت زندایی منم دارم .وشما فک کردی این لیوان یه پسوند زندایی هم داره.خخخخخخ.نفهمیدی چی شد؟.....منم نفهمیدم چی گفتم
بگذریم
اینم که آقا پسری خوش تیپ
عکسای نا نازای خاله. خاله قربونشون
مهسا جون وامیررضا تو پارک سیبک
الهی الهی ....ریحانه جونو نیگا داره توپ میخوره واقعناااا..عاشق این عکستونم.
کار هر روزت تمام محتویات کشوهای کمد رو خالی کردن کل سبد لباس رو خالی کردن وکلا بهم ریختن اتاق به بدترین حالت ممکن. عزیزکم اصرار داری پاپوشاتو بپوشی....دقیقاً پارسال اینموقع اندازت بودهااااچقدر زمان زود می گذرد.
وچقدر بامزه میگی بابای. خابا سس یعنی خدا حافظ .وگاهاً شب خیرررر خاباسس