شیرین تر از عسل
سلام پسرک شیرینم....عزیزدل مامان امروز ٨ ماه ویه هفتته!!!!واقعا چه زود گذشت
ازاین روزای قشنگ بگم که چه شیرین ودوسداشتنی تر شدی...زودی یه چی یادمیگیری وبعدشم فراموش میکنی مثلا سرسری رویادت رفته وکمتر از قبل دیگه دس دسی میکنی
تا لباس بیرون میپوشم فوری میای طرفم واونقد نق میزنی تا بغلت کنم ....عاشق بیرون رفتنی
شنبه بردمت بهداشت واسه کنترل خوشبختانه وزنت اومده بود رو نمودارو٧و٦٠٠بودی من از این بابت خیلی خوشحال شدم
شبش مهمون داشتیم آقاجون اینا وعموها وعمه ها....شما پسر خییییییییییلی خوبی بودی واصلا اذیت نکردی ساکت واروم فک میکردم خوابت میاد اما بمحض اینکه مهمونا رفتن شروع کردی به جیغ ودادو خوشحالی وقه قه زدناصلا نمیزاشتی بابایی بخوابه ...باباهم کلی بات بازی کرد
وفرداش عصری رفتیم خونه اقا جون...متأسفانه سرما خوردی از بچه های عمه ومن غصه دارشدم خیییلی
اخه دوس ندارم تجربه ماه قبل تکرار بشه ودارو خوردن اشتهاتو کم کنه.....خلاصه خدا بخیرررکنه ان شاءالله
شبش دایی مجید مهمونمون بود وشما کلی خوشحال بودی وباز بزور خوابوندمت...همیشه مقاوت میکنی ودوس نداری بخوابی
اینم بگم که کلا با بچه ها ومردا جوری ...از اقا جونا ودایی ها وعمو ها مخصوصا باباجون خیلی خوشت میادوبغلشون میری وباهاشون کلی میخندی...خلاصه باهاشون خوب میجوشی دیگهههههه
جیگرممم راستی چندثانیه بدون کمک می ایستی ...ووقتایی که کار دارم روئروئک تنها کمکمه میزارمت تو روئروئک ومیای تو آشپزخونه ویراژ میدی.......
عاشق ظرف وقاشقی ودوس داری با ضربه زدن صدا تولید کنی وسرمونو ببریوهمزمان داداداداکنی
همجوره آواز میخونی ولی ماماوبابا رواصلا نمیگی
مدام دندوناتو بهم میسابی ومن این یه کارتو دوس ندارم حس میکنم اذیت میشیوخدای ناکرده دندونات میشکنه...
یه عالمه میخواستم بنویسما ولی همه چی یادم رفت...چند تا عکس جوجوکوچولوی من
قربون تو وخواب نازت برم عزیزکم
خـــــــــــــــدای مهـــــــــــــــــــــربونـــــــــــم شــــــــــــــــکرت