امــــــــیر رضـــــــــاامــــــــیر رضـــــــــا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

امیـــــررضـــــا جون ومحمد پارساجون

عزیزمی

گل پسرم ده روز دیگه 17 ماهه میشی. الان خوابیدی وتنها زمانی که مامان می تونه به کاراش برسه وقتیه که میخوابی، بدجوری بمامان وابسته شدی وحتی یه لحظه دوست نداری تنهایی بازی کنی.حتما منم باید باشم ...یه لحظه از جلو چشمت دور شم ، بشدت گریه میکنی وتا نیام آروم نمیشی. از دیروز یاد گرفتی بگی آقا وکلمه های : عکس . هاپ چی  رو هم میگی .قربون زبون شیرینت بشم من. یه دفتر نقاشی داشتی که یه ماهی بود که هراز گاهی نقاشی میکشیدی ومنم پایینش برات یادگاری با تاریخش میزدم.اما امروز زدی دفتره رو پاره کردی...همه برگه هاشو!!! ناقلای شیطون از دیوار راست میری بالا!!! سند موجود است(فیلم) دیگه جونم برات بگه عاشق دور دوری واگه ببرمت پارک بزور ر...
15 ارديبهشت 1393

روز زیباترین مخلوق خدا *مادر*

امشب اسمان مکه آذین بند قدوم دختر خورشید است وکعبه وزمزم وصفا سرود خوان آمدن کوثر جاری خدایند. افتخار زنان همین بس، که روز میلاد برترین گوهر خلقت،بانوی بهشت ،فاطمه زهرا سلام الله علیها روز زن نامیده شده است. این روز عزیز بر همه ی مادران نازنین ایران زمین مبارک باد. تنت قدمگاه آغاز بودنم شد! آغوشت بهشت من است مادر... مادرم قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند. امروز یه روز قشنگه. یه روزی که تمام وجودم آکنده ازعشق مادره.دلم میخواست پیش مادرم بودم تا پاهاشو بوسه بارون می کردم . مادر عزیز تر از جانم خیییلی دوستت دارم. تمام وجودم فدای یک تار موی نازنین مادرم. الهی که قلب مهربونت همیشه بتپه وسلام...
31 فروردين 1393

طبیعت فروردین 93

سلام بر نازدونه ی عزیزم...ایندفه با کلی عکس وخاطره اومدم  .پنجشنبه وجمعه 28 و29 فروردین رفتیم خونه آقا جون.وکلی خوش گذشت.جای همه ی دوستان سبز. اولش کمی خوابیدی ولی در کل این سری رفتن وبرگشتن خیلی اذیت کردی.در واقع ورجه وورجه وشیطنت بسیار کردی . واینجا هم شکوفه های قشنگ بهاری وگل من میون شکوفه ها یه جاده فرعی وسوت وکور که اجازه دادیم راحت بازی وبدو بدو کنی شام خونه آقا جون ، خاله جون اینا هم دعوت بودن ونیزمهمان ویژه شما، زهرای نازنین که کلی با دیدنش ذوق کردی.شام وناهار دستپخت خاله جون خیلی عالی بود.ودلیل اینکه اینو میگم اینه که بجا دونستم ،در واقع یه تشکر ویژه از خاله ی مهربون وعزیزداشته باشم  که قرمه سبزی...
31 فروردين 1393

آقااای مهندس...

سلام علیکم.احوال شما؟امیدوارم همگی سور و مور وگنده باشید   ا میررضای جیگرم مهندس ناظر شده...هر روز میره به خونمون سرمیزنه!در واقع بازدید میکنه مهندس اون سنگا چیه دستتون؟...... شما فقط دستور بدید  دست به سیا وسفید نزنیدااا عزیزمامان این عکسها رو گذاشتم تا وقتی تو اتاقت نشستی ومامان بابا، برات خاطرات گذشته رو میگن سری هم به وبلاگت بزنی و خودت ببینی چقدر کوچولو بودی ودوسداشتنی وشیطون  .       دوسدداریم یه عالمه هرچی بگیم کمه کمه           ...
30 فروردين 1393

فکر کنم زیاده روی کردم!!!

دو سه روزی بود رنگها رو به شاپسرم یادمی دادم،توپ آبی،نارنجی، بنفش و.... وبالاخره رنگ آبی روقشنگ یاد گرفتی ووقتی میگفتم شلوارت چه رنگیه میگفتی ابی وتوپ ابی روبیار می اوردی!!! خلاصه سرتونو درد نیارم...مثل اینکه زیاده روی کردم... امروز صب منو ابی صدام میزنی  هرچی میگم من ابی نیستم، من مامانم  باز میگی ابی ابی ضمناً دوتا از دندوناتم جونه زدن(سیزده وچاردهمین دندون)واین هم مزید بر علت شده تا سرمنو ببری ونق بزنی وابی ابی کنی...خوابت هم خیلی کم شده!!! وجالبتر اینکه بابایی از دندونپزشکی اومد وشما بهشون گفتی آبی آبی   امیدوارم فردا صبح دیگه یادت بره رنگ هاروو!!! نتیجه میگیریم اموزش بی اندازه نه تنها مفید نیست بلکه ...
23 فروردين 1393

بازی وشادی

سلام نفس مامان امروز شما 16ماهه شدی اول از همه چیز،ورودت رو به هفدهمین ماه زندگیت،تبریک میگم   علاقه وافری به بازی کردن داری...خودت به پشت میخابی ومیگی تپ تپو...ینی بازی تپ تپو انجام بدیم ویا دست مامان وبابا رو میگیری ینی عمو زنجیرباف بازی کنیم.واگرهم یکدوممون همکاری نکردیم اصلا راضی نمیشی بازی کلاغ پر ولولی لولی رو هم دوس میداری وانجام میدی با توپ هم که حرفه ای بازی میکنی.فوتبالیست کوچک منن واما یه کار جالبی که دوروزه یادگرفتی: جفت پا پریدنه  مثل گنجشکا!!!! گنجیشک کوچولوی مامانی الهی من فدات شم که باعث شادی وخنده مامیشی بااین کارات. علاقه بسییییاری به این  داری که اب رو از یه ظرف تو لیوان یاظرف دیگه بریزی &nb...
23 فروردين 1393

برای ریحانه ی عزیزم

ماه تولد تو کدوم ماه قشنگه؟....لباسی که طبیعت تنش کرده چه رنگه؟ اتل متل بنفشه گل اومد وگل اومد.....تو اومدی به دنیا لاله وسنبل اومد لاله سرخ وحشی بنفشه های زیبا...برای دیدن تو صف کشیدن تو صحرا وقتی که اومدی توگلها شکوفاشدن......برای دیدن تو بنفشه ها پا شدن دامن صحرا پراز سبزه وامید بود.......خوش پا وقدم بودی تا اومدی عید بود تو داشتی می امدی همه شنیده بودن...باشادی وبا خنده هفت سینو چیده بودن سبزه وگل اوردن اینه واب گذاشتن.....میون سفره هاشون نقل وگلاب گذاشتن پیچیده بودهرکجا عطر خوش گل یاس...میرقصیدن رو شاخه شکوفه های گیلاس تو اومدی بدنیا چه ماه دلنشینی............تو ای گل بهاری بچه فروردینی   سلام ودرود..........فر...
23 فروردين 1393

نماز خوندنت به روایت تصویر

قبول باشه.   آقا پسرم تا صدای اذان میشنوی دنبال سجاده مهر میگردی تا نماز بخونی جالبتر اینکه جز رکوع سجده وقیام رو قشنگ انجام میدی وهمش هم داری اروم مثلن ذکرا رو میگی که خیلی تو ذکرات حرف ل رو تکرار میکنی. اکثراً هم میخوای چادرمو بگیری منم روسریمو دادم دستت بعنوان چادر..... الهی فدای تو بشم عزیزم. عاشق پوشیدن دمپایی من یا بابایی هستی وحرفه ای با دمپایی ما راه میری ومیدوی...اینجام که داری نمازتو با دمپایی میخونی . (یه اقایی از حاج آقا میپرسه: ببخشید حج آقا میشه با کفش نماز خوند؟ حاج آقا: نه جانم نمیشه اون آقاهه:چرا ، من خوندم شد.) ...
20 فروردين 1393

سال نو مبارک

به نام انکه هم یاد است وهم یادگار ، به نازش می دارتاوقت دیدار فرخنده باد برهمگان مقدم بهار.....نوروز ، جاودانه ترین جشن روزگار سلامی گرم به گل پسرم و همه ی دوستان عزیزی که از وبلاگ امیررضا جونم بازدید میکنن.سال نو همتون مبارک وامسال دومین سالی بود که بهارمون با امیررضای گلم اغاز شد وشادی عیدمون با وجود پسر جون صد چندان شد. نفس مامان کم کم 16 ماهه میشه وهر روز شیطونتر وخواستنی تر. تعطیلات به نسبت طولانی امسال رو مسافرت نرفتیم وتنها سفرمون رفتن به خونه اقا جون سیبک بود که خیلی هم عالی بود وبه از هیچ بود. تحویل امسال رو خونه اقا جون(بابایی) بودیم وروز دوم فروردین هم رفتیم سپل.خونه اقا جون .خاله وعمه ودید وبازدیدای دیگه بخوبی وخوشی ...
20 فروردين 1393

نمیشه نگفت.....

سلام گل پسری خودم قصد نداشتم دیگه امسال پست جدبد بزارم...اما نمیشه نگفت که!!میشه؟نه نمیشه!!!! نمیشه نگم که جیگرمون فقد سه روزه که مامان صدام میزنه...وای که چه کیفی میده....بابایی هم ذوق میکنه از بس ناز میگی مامان مامان(مادر بفدای گل پسر) دبگه جونم برات بگه مدتیه وقتی میگیم امیررضا ساعت چنده...ساعتو نگاه میکنی ومیگی ده ده ده...... وقتی تلفن زنگ میخوره خیلی بامزه میگی الو الو.ومی دوی سمت تلفن وکلی هم به زبون خودت با ددا جون وخاله جونا حرف میزنی. امروز صبح داشتم برات حرف میزدم،واز برنامه ها وکارای نکرده ام میگفتم...گفتم بعدا میریم ددر...یهو دیدم پاشدی وبسرعت رفتی اتاقت مامان فدات شه کاپشنتو اوردی ومیگی دد..دد...بعدشم رفتی جورابا...
28 اسفند 1392