امــــــــیر رضـــــــــاامــــــــیر رضـــــــــا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

امیـــــررضـــــا جون ومحمد پارساجون

بازی وشادی

سلام نفس مامان امروز شما 16ماهه شدی اول از همه چیز،ورودت رو به هفدهمین ماه زندگیت،تبریک میگم   علاقه وافری به بازی کردن داری...خودت به پشت میخابی ومیگی تپ تپو...ینی بازی تپ تپو انجام بدیم ویا دست مامان وبابا رو میگیری ینی عمو زنجیرباف بازی کنیم.واگرهم یکدوممون همکاری نکردیم اصلا راضی نمیشی بازی کلاغ پر ولولی لولی رو هم دوس میداری وانجام میدی با توپ هم که حرفه ای بازی میکنی.فوتبالیست کوچک منن واما یه کار جالبی که دوروزه یادگرفتی: جفت پا پریدنه  مثل گنجشکا!!!! گنجیشک کوچولوی مامانی الهی من فدات شم که باعث شادی وخنده مامیشی بااین کارات. علاقه بسییییاری به این  داری که اب رو از یه ظرف تو لیوان یاظرف دیگه بریزی &nb...
23 فروردين 1393

برای ریحانه ی عزیزم

ماه تولد تو کدوم ماه قشنگه؟....لباسی که طبیعت تنش کرده چه رنگه؟ اتل متل بنفشه گل اومد وگل اومد.....تو اومدی به دنیا لاله وسنبل اومد لاله سرخ وحشی بنفشه های زیبا...برای دیدن تو صف کشیدن تو صحرا وقتی که اومدی توگلها شکوفاشدن......برای دیدن تو بنفشه ها پا شدن دامن صحرا پراز سبزه وامید بود.......خوش پا وقدم بودی تا اومدی عید بود تو داشتی می امدی همه شنیده بودن...باشادی وبا خنده هفت سینو چیده بودن سبزه وگل اوردن اینه واب گذاشتن.....میون سفره هاشون نقل وگلاب گذاشتن پیچیده بودهرکجا عطر خوش گل یاس...میرقصیدن رو شاخه شکوفه های گیلاس تو اومدی بدنیا چه ماه دلنشینی............تو ای گل بهاری بچه فروردینی   سلام ودرود..........فر...
23 فروردين 1393

نماز خوندنت به روایت تصویر

قبول باشه.   آقا پسرم تا صدای اذان میشنوی دنبال سجاده مهر میگردی تا نماز بخونی جالبتر اینکه جز رکوع سجده وقیام رو قشنگ انجام میدی وهمش هم داری اروم مثلن ذکرا رو میگی که خیلی تو ذکرات حرف ل رو تکرار میکنی. اکثراً هم میخوای چادرمو بگیری منم روسریمو دادم دستت بعنوان چادر..... الهی فدای تو بشم عزیزم. عاشق پوشیدن دمپایی من یا بابایی هستی وحرفه ای با دمپایی ما راه میری ومیدوی...اینجام که داری نمازتو با دمپایی میخونی . (یه اقایی از حاج آقا میپرسه: ببخشید حج آقا میشه با کفش نماز خوند؟ حاج آقا: نه جانم نمیشه اون آقاهه:چرا ، من خوندم شد.) ...
20 فروردين 1393

سال نو مبارک

به نام انکه هم یاد است وهم یادگار ، به نازش می دارتاوقت دیدار فرخنده باد برهمگان مقدم بهار.....نوروز ، جاودانه ترین جشن روزگار سلامی گرم به گل پسرم و همه ی دوستان عزیزی که از وبلاگ امیررضا جونم بازدید میکنن.سال نو همتون مبارک وامسال دومین سالی بود که بهارمون با امیررضای گلم اغاز شد وشادی عیدمون با وجود پسر جون صد چندان شد. نفس مامان کم کم 16 ماهه میشه وهر روز شیطونتر وخواستنی تر. تعطیلات به نسبت طولانی امسال رو مسافرت نرفتیم وتنها سفرمون رفتن به خونه اقا جون سیبک بود که خیلی هم عالی بود وبه از هیچ بود. تحویل امسال رو خونه اقا جون(بابایی) بودیم وروز دوم فروردین هم رفتیم سپل.خونه اقا جون .خاله وعمه ودید وبازدیدای دیگه بخوبی وخوشی ...
20 فروردين 1393

نمیشه نگفت.....

سلام گل پسری خودم قصد نداشتم دیگه امسال پست جدبد بزارم...اما نمیشه نگفت که!!میشه؟نه نمیشه!!!! نمیشه نگم که جیگرمون فقد سه روزه که مامان صدام میزنه...وای که چه کیفی میده....بابایی هم ذوق میکنه از بس ناز میگی مامان مامان(مادر بفدای گل پسر) دبگه جونم برات بگه مدتیه وقتی میگیم امیررضا ساعت چنده...ساعتو نگاه میکنی ومیگی ده ده ده...... وقتی تلفن زنگ میخوره خیلی بامزه میگی الو الو.ومی دوی سمت تلفن وکلی هم به زبون خودت با ددا جون وخاله جونا حرف میزنی. امروز صبح داشتم برات حرف میزدم،واز برنامه ها وکارای نکرده ام میگفتم...گفتم بعدا میریم ددر...یهو دیدم پاشدی وبسرعت رفتی اتاقت مامان فدات شه کاپشنتو اوردی ومیگی دد..دد...بعدشم رفتی جورابا...
28 اسفند 1392

نفسم 15 ماهگیت مبارک

  سلام وصد سلام.......من امیررضاهستم...دقیقاٌ 15 ماهمه....دوسداشتنی وشیطونم...... (علیک سلام عزیزم......) اینجا از دست مامانم فرار کردم....واومدم این گوشه نشستم ...خیلی دوسدارم جاهای دنج وگوشه رو...... سیب رو مامانی داد...زورم نمیرسه مامان ...خیلی بزرگه...اصلن نمیخامش مامان جون... (قربون اون دستای کوچولوت...) من ملکه ی کنترل ها وگوشیهام..... (بله راس میگه...اگه گوشی وکنترل وموس کامپیوتر و...دست گل پسر بیفته دیگه بهمین راحتیاپسمون نمیده ،شیطون بلا)(قربون اون لبات گمریال) مامان....میبینم که از ناهار خبری نیس.... (عزیزم هزار بار گفتم نرو اون بالا...خطرناکه......از دست تو پسر حرف گ...
24 اسفند 1392

بوی عیدی.. بوی کاغذ رنگی......

بوی عیدی،بوی توت،بوی کاغذرنگی  ...... بوی تند ماهی دودی،وسط سفره ی نو..... بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ......... بااینا زمستونو سر می کنم...بااینا خستگی مودر میکنم سلام علیکممممم.. امروز دوشنبه 19اسفند ماه وساعت 6عصره وداره بارووون میاد...... هواچند روز ه گرم شده وواقعا بوی بهار میاد......  ایندفه اومدم فقد از شیطنت های آقای پسر بگم مامانی داره خونه تکونی میکنه ولی مگه گل پسر میزاره مجبورم تند وتند کارامو انجام بدم...توهمین چند روز چندین ظرف شکوندم...که تو.این 5سال بیسابقه بوده  آخه همیشه  بادقت کارمیکردم الان دیگه تمام حواسم به شماس.... علاقه بسسسییار زیادی به آشپزی داری وموقع غذادرست کردن ...
19 اسفند 1392

روزانه های اسفند ماه

سلام بر گل پسر نمونه امیررضاجونم یه جیگری شدی که نگوووو ونپرس!!شانس اوردی که مامان بابا تاحالا نخوردنت عسلم خیلی بامزه حرف میزنی ...ومدام هم میگی آنا آنا ...درواقع هر وقت درخواستی داری میگی آنا آنا وهروقت چیزی باب میلت نباشه میگی نه نه نه نه...هزار بار...   خواسته هاتو کاملاٌبما میفهمونی با اشاره وحرکات وحرفای به زبون خودت. وقتی اب میخوای میدوی میری اشپزخونه ومیگی اب اب اب....فداتشم لااقل بگو مامان اب!!! یه مدت وقتی امیررضا صدات میکردیم میگفتی بله...ولی جدیداً فراموش کردی میگم یک ...شما میگی دو...میگم سه....میخندی ومیگی چا وقتی میفتی زمین میگی ای وای...گاهیم وای وای وبیشتر میگی اخ اخ میگم نینی چجور...
3 اسفند 1392

یه نینی شیرین شکر... قند عسل

سلام وصد سلام به گل پسرمامان شکر خدای مهربون.... که ماهان جونو دادبهمون بله.... ماهان عزیزم در تاریخ24 بهمن 92 بدنیا اومد ساعت2بعدظهرروز پنجشنبه.....خوش اومدی عزیزخاله وامیررضای گلم داداشی شد.دقیقاً یکسال ودو ماه آقا امیررضا بزرگتره....داداش کوچولوقربونت بشم الهی محمدامین جونم هم از اینکه خدایه داداشی گل بهش داده خییییلی خوشحاله. واینم اولین عکس ماهان جون پسرخاله امیررضاجون     الهی که همیشه شاد وسلامت باشی وهم بازیهای خوبی برای هم. ...
3 اسفند 1392